حسین
زنها از طولانی شدن منبر خسته شدهاند. بچهدارها کلافه شدهاند و به لطایف الحیل بچهها را ساکت میکنند. جوانترها گوشیها را بیرون آوردهاند مثل دختر جوان کنار دستی من که سرعت پیام فرستادنش مثال زدنی است. دو تا خواهر که جلوتر از من نشستهاند، روسریهایشان را مرتب میکنند، پی کفشهایشان میگردند که زودتر بروند تا به مجلس ختم برسند. پیرزنی که روی صندلی با مقنعه رنگی نماز نشسته بیحوصله از زمان تمام شدن مجلس میپرسد. چند نفری به گرما معترضند و عدهای به سوت صدای بلندگو. صدا قطع میشود. کلافگی و اعتراض زنها اوج میگیرد. بلندگو سوت میکشد و ما فقط صدای «حسین»اش را میشنویم. همه چیز متوقف میشود انگار. گوشیها با عجله می رود توی کیفها و دخترها سرشان را میاندازند پایین و خیره نقش فرش میشوند. خواهرها پا شل میکنند و دست از گشتن کفشها میکشند. بچهدارها بیتوجه به سروصدای بچهها اشک میریزند. گرما و سوت بلندگو از یاد زنها رفته. کلافگی هم...
+المستغاث بک یا صاحب الزمان