خواهرانه
دل نمیکندند.
از هم دل نمیکندند. دو ماه کنار هم بودند. برای هم جا باز کرده بودند و خودشان سخت نشسته بودند. وقت گریه و توی تاریکی دستمالهایشان را با هم قسمت کرده بودند. اسم هم را یاد گرفته بودند. بچههایشان از خوراکیهای هم خورده بودند و در دفترهای مشترک، با هم نقاشی کشیده بودند. جانمازهای تو کیفیشان را به هم قرض داده بودند. منتظر رسیدن هم مانده بودند. بعضیها هممسیر شده بودند و خانه هم را یاد گرفته بودند. شانه به شانه هم لرزیده بودند از روضه وداع. دستهایشان با هم به دعا بلند شده بود. به دیدن هم خو گرفته بودند.
حالا نوبت خداحافظی بود. چراغها روشن شده بود. استکانهای خالی جمع شده بود. حرفها ته کشیده بود اما زنها هنوز نشسته بودند. حسین علیهالسلام همه را دور هم جمع کرده بود، خواهر کرده بود.
+المستغاث بک یا صاحب الزمان
+آقا قرار شاه و گدا یادتان که هست*مشهد، حرم، ورودی باب الجوادتان...