امید
اشک میریزم پای تلفن. مامان مبهوت شده. ساکت است. گوشی را میدهد به بابا. بابا عادت به دلداری دادنهای لج آور ندارد. بابا کاری به صدای خش دارم هم ندارد. فقط میگوید زندگی بارها نشانش داده اتفاقات ناگوار، مانع بلاهای بزرگترند. میگوید ظنات به خدا را اصلاح کن و صبور باش. همینها را میگوید و باز گوشی را به مامان میدهد. اشکم بند آمده اما خستهام. بیش از هر احساس دیگری خستهام. پشت کاغذ چکیده پایان نامه، مینویسم غر زدن و چهل دایره میکشم. باید چهل روز تمرین کنم غر نزنم، گلایه نکنم و ناامید نشوم. بابا همیشه میگوید شاید پشت این سربالایی نفسگیر و پیچ سخت، قله باشد. بابا به دلداری و قربان صدقه عادت ندارد اما بلد است امید بچههایش را زنده نگه دارد.
+المستغاث بک یا صاحب الزمان...
سلام بانوجان
امن یجیب مضطر اذا دعاه و یکشف السوء
ان شاءالله که همه هم و غم هاتون مرتفع بشن. :* به زودی زود آرامش صاحب خانه قلب مهربونتون بشه.
چه خوبه که بزرگترا رو داریم.